صدفصدف، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

دلیل زندگی ما

صدف هفت ماهه من

سلام عشق مامان به خدا وقت نمیکنم بیام برات بنویسم از 4 مهر رفتم سرکار و تو پیش مامانی و خاله الهام هستی ساعت 3/5 - 4 میرسم خونه الانم که گیر جا به جایی هستیم و خونمون و عوض کردیم اومدیم روبروی خونه مامان اینا البته هنوز گاز خونه نیومده حدود سه هفته ایی هست که شبها هم اونجا می خوابیم البته فقط من و تو و بابا میره خونه مادر ماشالله هزار ماشالله هر روز داری خوشگلتر و خانمتر میشی الان دستت و میگیری به میز و مبل و صندلی و پا میشی و چهار دست و پا هم که خیلی وقته میری تازگیا باهات حرف میزنیم گوش میکنی راستی این و بگم شما خیلیم شیطون تشریف داری اما بدون جیگرررر همه مایی برای ماهگرد هفت ماهگیت بردمت آتلیه اما هنوز آماده نشده عسکات احتمالا یکم...
11 آبان 1393

صدف در2 ماه و 27 روز

الان یک کم وقت پیدا کردم که بنویسم     صدف ما الان دو ماه و بیست و هفت روزشه و چهار تیر سه ماهش تموم میشه     حسابی بازیگوش و پر جنب و جوشه، من و باباش و که خوب میشناسه و از     بعضی از غریبه ها غریبی میکنه     با اسباب بازیاش بازی میکنه، پاش و اویز بالای تختش میزنه و ذوق میکنه ، توو نی     نی لای لای یا رو زمین که خوابیده به خودش فشار میاره که پاشه و سر و گردنش     و بالا میاره ماشالله     هزار ماشالله خیلی خوش خنده هستش و میخنده گاهی هم قهقهه میزنه     حد...
31 خرداد 1393

93.01.04-تولد صدف ما

سلام بعد از دو ماه یک کم وقت پیدا کردم که بیام یه کم بنویسم روز چهارم فرورین 93 قرار شد ساعت 8 صبح بیمارستان مادران واقع در میدان تختی بریم برای زایمان     مامان همسرم که از شب قبل اومده بودند منزل ما که صبح زودتر بریم بعد از خوندن   نماز صبح ساعت 6:30 صبح راه افتادیم و رفتیم دم خونه مامان اینا و مامان و الهام   (خواهرم) و هم سوار کردیم و به سمت بیمارستان راه افتادیم وقتی رسیدیم چون   زایشگاه بود کلی خانم قلمبه قلمبه نشسته بودند تا دکترشون بیاد من هم تا رسیدیم سریع   رفتم برای تشکیل پرونده و شنیدن ضربان قلب صدف و فشار خون و.... ...
16 ارديبهشت 1393

38 هفته ...

سلاممممممم به خانم خانمهای ما خوبی گلم دیروز وقت دکتر داشتم که خانم دکتر منو فرستاد پیش یه دکتر دیگه برای گرفتن نوار قلبت و سونو بیوفیزیکال که 2 ساعت طول کشید خدا رو شکر همه چی خوب بود و انشالله اگه زودتر نشه ،4-5 فروردین به دنیا میای خیلی استرس دارم نگرانم وزنت 2870 بود که گفت اگه 1 هفته صبر کنی توپولی تر هم میشی عزیزمممممممم مامانی 1 کم دیگه صبر کن که پلاک جدید باشی 93 باشی نه 92 ...
28 اسفند 1392

33 هفته و 6 روز

سلامممم دختری خوبی عزیزم؟ تند تند آخرین خبرها رو بگم و از شرکت برم خونه که داره دیر میشه روز چهارشنبه گذشته رفتیم سونو با بابا، شما اون موقع 33 هفته و 2 روزت بود،خلاصه خانم دکتره سونو کرد و گفت وزنت 1.922 گرم هستش و خیلی خوبه، صورتتم بهم نشون داد کلی ذوق کردم، اصلا گریه ام گرفته بود، گفتش تازه از خواب بیدار شدی و داشتی خمیازه میکشیدی تازه چیزی که جالب بود این بود که خمیازه که می کشیدی دستت و میذاشتی جلو دهنت،کلی عزیزمم شما مودبی ، گفتش که گریدت 1 هستش و  وضعیتت سفالیک هست. خلاصه اون روز من کلی خوشحال شدیم که دیدیمت، راستی فکر کنم یک کمی بینیت پهن بود ،اصلا چهره ت از جلو چشمم نمیره خانم خانمها ...
27 بهمن 1392

31 هفته و 4 روز-چیدن سیسمونی

سلامممممممممممم عزیزمممممم کم کم شمارش معکوست واسه اومدن داره شروع میشه و من هر روز هیجان و استرسم بیشتر جمعه 11 بهمن سیسمونیه خوشگلت و چیدیم مامان-الهام- نسرین خانم- عطیه- الهه- خاله ها- مامان جون و مادر و حمیده هم اومدند همه برات کادو اورده بودند،بافتنی، پول و طلا مادر برات وان یکاد اورد بود، حمیده پول، خاله اعظم 1 ساعت خوشگل و سارا جونم واست گلسر خریده بود،نسرین خانم همممم برات یک شنل و کلاه خوشگل بافته بود،خاله هم واست ژاکت اورده بود خلاصه همه کلی شرمنده کردند ما روووووووووو حالا تا چند روز دیگه عکسهای سیسمونی تو میذارمممممم کمد و تخت و ... دوستت دارمممم دخملی ...
13 بهمن 1392