صدفصدف، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

دلیل زندگی ما

93.01.04-تولد صدف ما

1393/2/16 16:36
نویسنده : زهره
107 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بعد از دو ماه یک کم وقت پیدا کردم که بیام یه کم بنویسم



روز چهارم فرورین 93 قرار شد ساعت 8 صبح بیمارستان مادران واقع در میدان

تختی بریم برای زایمان

 

 

مامان همسرم که از شب قبل اومده بودند منزل ما که صبح زودتر بریم بعد از خوندن

 

نماز صبح ساعت 6:30 صبح راه افتادیم و رفتیم دم خونه مامان اینا و مامان و الهام

 

(خواهرم) و هم سوار کردیم و به سمت بیمارستان راه افتادیم وقتی رسیدیم چون

 

زایشگاه بود کلی خانم قلمبه قلمبه نشسته بودند تا دکترشون بیاد من هم تا رسیدیم سریع

 

رفتم برای تشکیل پرونده و شنیدن ضربان قلب صدف و فشار خون و.... که دیدیم خانم

 

دکتر قاسمی نژاد رسیدن و تا من و دیدن گفتن بدو بدو بیا بالا برای زایمان

 

وای نمیدونید چه استرسی به من وارد شد تازه انگار فهمیدم چه خبره، هنوز خیلی از

 

کارا مونده بود که اومدند دنبالم که سریع باش وبیا بالا گان اتاق عمل و بپوش خانم

 

دکتر عجله دارند وای خدااا هنوز خیلی ها که قبل از من اومده بودند نشسته بودند

 

منتظر دکترشون و من داشتم میرفتم اتاق عمل، مامان و مادر سریع لباس اتاق عمل و

 

کردند و الهام و مرتضی هم پایین بوذند

 

خلاصه دوباره ضربان قلب صدف و فشارمو چک کردند و من  و  با ویلپچر بردند

اتاق عمل

 

خیلی میترسیدم ضربان قلبم خیلی بالا بود و بعد شروع کردند به فیلم گرفتند اصلا نمی

 

دونستم دارم چی میگم بعد هم یه پیر مرد سن بالا سبزه تند کچل اومد تووو و با حالت

 

وحشتناک گفت این اکسیژنی که دم بینیت میذارم تووش چند تا نفس عمیق بکش

 

میخوای بیهوش بشی

 

خیلی ترسناک بود داشتم از ترس میلرزیدم ساعت 8:20 دقیقه صدف خانم ما زمینی

شد.

 

خلاصه ساعت 9 بود فکر کنم بهوش اومدم شدیدا درد داشتم تا چشمام و باز کردم گفتم

 

بچه ام بدنیا اومد؟؟ سالمه؟؟؟ که گفتند آره

 

هم از درد گریه ام گرفته بود هم از خوشحالی که بالاخره تموم شد و خدا رو شکر

 

دخترم سالمه

 

از ریکاوری اوردنم توو بخش مامان و مادر و مرتضی و الهام و دیدم و خدا رو شکر

 

حالم بهتر شد

 

بعدم دخمل خوشگلمو دیدمممممم

 

 هنوز اونایی که قبل من بودند نشسته بودند و هنوز دکترشون نیومده بود

 

خدایا شکرت

 

خدایا شکرت

خدایا شکرت

پسندها (1)

نظرات (1)

الهام
21 اردیبهشت 93 12:58
سلام دلم براش خیلی تنگ شده لب قلوه ای ناز .